مهمترین بخش حیرت آور سرگذشت ندیمه، زیست جهان و عالم مُثُل برساخته ی ذهن مارگرت اتود بود که بسیار به دقت و محکم ساخته بود البته بسیاری از چیزهایی که به مثابه ی عالم عجیب در کتاب مطرح شده بود با جمهوری اسلامی و حرمسراهای دوارن قاجار همسانی داشت و به این ترتیب شاید برای ما خوانندگان شرقی آنچنان مفهوم فمنیسیتی که این کتاب در کانادا وامریکا و...برپا کرد را نداشته باشد.
.
"با اشتیاق به سیگار خیره شدم.برای من سیگار، همچون لیکور و قهوه قدغن است."
.
"هرگز فراموش نکن. تواضع یعنی دیده نشدن. شما دخترا باید فتح نشدنی باشید."
از این صدف و مروارید که تو پوسترها می زنن:)
.
"داستان را باید در ذهنم بنویسم. چون اینجا نوشتن قدغن است." این بخش، منرا یاد داستان ری بردبری – فارنهایت 451 که یک فیلم هم تروفو از روی کتاب ساخته است. در آن به آتش سوزی کتاب ها می پردازند.- اتفاقی که کمابیش در همه جای دنیا در حال رخ دادن است.
.
"هر ماه منتظر دیدن خون هستم. چون خون به مفهوم شکست است. تنم را به دیده ی یک ابزار نگاه می کنم. ابزاری برای لذت و برای نقل وانتقال ابزاری دیگر."
.
"فقط انبوهی از لباس های قرمزیم. درد داریم. هر یک در دامن خود یک شبح داریم. شبح یک نوزاد."
.
"دلم میخواست لوک اینجا باشد تا با او سر چیزهای بی اهمیت دعوا کنم. مسخره است. به هرحال دلم مشاجره میخواهد."
.
دیدگاهها
این ناباوری رو خیلی درک میکنم.
کتاب یک ساخت فیکشن خیلی سیاه داشت، منو یاد خیلی آثار دیگه انداخت. مثل سور بز، طاعون، کوری و آره همین فارنهایت...
ولی خیلی سیاه بود، سیاه تر از هر کدوم...
شاید چون نویسنده و راوی زن بود...
زنها انگار زخمهای پیچیدهتر و عمیق تری میخورن همیشه. بیشتر به پوست شب دست میکشند.
و نقطه ی مثبتش یه جورایی همین زن بودن نویسنده وفضای کتابه.