هزار پله به دریا مانده است
در غروب جمعه روی میز سرد می شد قافیه در باد می شد

دیروز دندان مرا کشیدند
۵۰ سال در دهان من بود بود
در سال‌های دور در میان فنجان های شیر و طعم گس چای گم می شد ‌
نان های آویخته در آفتاب را نمی‌شناخت
در هنگام سال تحویل به یاد دارم نرگس ها و بنفشه ها را می بویید.
.

درخت چنار هم که انار داده
.
دیر آمدی موسی
دوره اعجازها گذشته است
اعصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن که کمی بخندیم

.
رودخانه‌ای که بار جهان را بر دوش می‌کشد مرا بر ساحل
.
چمدانت را می بستی
مرگ ایستاده بود و نفس هایم را می شمارد
.
اکنون که جهان در آرامش است و آفتاب و پرندگان در خوابند
.
آخر به چه کارم می آید آفتاب و ماه وقتی تو نباشی
.

از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید.
مه خواهد بود چشم بسته و فرورونده
.
بر شانه های تاریخ
ارتفاع سرخ حماسه
تماشایی ست.
.

هزار ناله غمگین میروید از گلو
.
این شهر، رگ های من است که به خواب رفته است
.
که هر ستاره کبوتری منجمد است
.
چندساله ام مگر که میراث این همه قبیله های سوخته به من رسیده است؟
.
من بهارم سلول را از برگ های آفت زده و سرفه های خونین پرندهی شناختم

.

اما کسالت یک بعد از ظهر زمستانی هنوز عقربه ها را از نفس انداخته
.
من یک دور گم
بازمانده سفری غمگین
از وطنی به وطنی
شلیک نکنید
من یک دورگه ام

و تنم مرزی ست که به هیچ سویش نمی‌توانم بگریزم
هر روز جنگی درمن درمی‌گیرد

و سربازان بسیاری می میرد

و سربازان بسیاری در قلبم پناه می‌گیرند

.
در ماه سنگی می اندازم برکه بیدار می شود
.
پرنده خسته ای

که داوود در حنجره داشت

در سیاهی بادها گم شد
.
زمستان معشوق من است مردی که حافظه سپید دارد

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید