این مطلب در مجله ی وینش، نبشت و بانگ در روزهای جنبش زن، زندگی آزادی در سال 1402 به چاپ رسیده است.
دربارهی خوشی، عذاب وجدان زیستن، خوردن، خوابیدن، نگاه کردن به درختی پاییززده در این روزها یا چطور به خودمان اجازه بدهیم زندگی کنیم؟ نفس بکشیم؟ چیزی بخوریم و لذتی ببریم از هرآنچه زندگی معمولی مینامند درحالیکه هر روز چهلم است و هر خاکی که ایرانی در آن نفس میکشد کربلا.
مایملکمان غم است و غروب، پاییز، آسمان، خوردن، خوابیدن، معاشرت با دوستان و هیچ خوشی جزیی و اندکی از گلویمان پایین نمیرود. همه تبدیل شدهاند به گناهی نابخشودنی همراه با عذاب وجدانی دائمی. نوشتهای در کتاب «امید در تاریکی» خواندم؛کتابی سیاسی-اجتماعی که به حال و هوای این روزهایمان شبیه است. ربهکا سولنیت این کتاب را در ۲۰۰۳ و اوایل ۲۰۰۴ نوشت تا از امید دفاع کند. این کتاب در مواجهه با ناامیدی عظیم در اوج قدرت دولت بوش و آغاز جنگ عراق نوشته شد.
امید چه چیزی نیست؟
امید این باور نیست که همه چیز رو به راه بوده، هست و خواهد بود. پیرامون ما شواهد زیادی از رنجهای عظیم و نابودیهای گسترده وجود دارد. امید، خواهان و نیازمند عملِ ماست. همچنین امید روایت تابناکی از «همه چیز بهتر خواهد شد» هم نیست. شاید در مقابل روایت «همه چیز بدتر خواهد شد» قرار بگیرد. اندیشه انتقادی، عاری از بدبینی نیست اما امید بدون اندیشه انتقادی سادهلوحی است. امید بر این فرض استوار است که ما نمیدانیم چه پیش خواهد آمد و در فضای عدم قطعیت جای کافی برای عمل وجود دارد. وقتی عدم قطعیت را به رسمیت میشناسید یعنی تصدیق میکنید که شاید بتوانید به تنهایی یا همراه چند نفر دیگر یا همراه چند میلیون نفر دیگر بر نتایج تاثیر بگذارید.
امید، استقبال از ناشناختهها و ناشناختنیهاست، بدیلی برای قطعیتِ خوشبینی و بدبینیست. خوشبینها گمان میکنند همه چیز بدون مداخلهی ما رو به راه خواهد شد و بدبینها موضع کاملا مخالف دارند. هر دو گروه بیعملی خود را توجیه میکنند اما «امید» باور به این است که عمل ما اهمیت دارد هرچند چگونگی و زمان تاثیر آن و کیستی و چیستی تاثیر پذیرندهها چیزهایی نیستند که بتوان از پیش دانست.
یک مثال:
پس از بارش باران، قارچها از ناکجا روی سطح زمین پیدا میشوند. بسیاری از آنها از دل قارچهای زیرزمینیِ گستردهای که نامرئی و اغلب ناشناخته باقی میمانند سر بر میآورند. درواقع چیزی را که ما قارچ مینامیم قارچشناسان میوهی یک قارچ بزرگتر و نامشهودتر میدانند. گاهی قیامها و انقلابهایی خودجوش پنداشته میشوند اما اغلب در دراز مدت و با همراهی قارچی نامشهود و بزرگ بنیاد آنها گذاشته شده است. مارتین لوترکینگ گفت ما ناگزیریم ناامیدیِ اندک و محدودی را بپذیریم اما هرگز نباید از امیدِ بیپایان دست بکشیم.
یار و یاور امید:
شاخهها امیدند. ریشهها حافظه. والتر بروکمن دینپژوه گفته است که «حافظه به همان ترتیبی امید را پدید میآورد که فراموشی موجب ناامیدی میشود. جملهای که به ما خاطرنشان میکند هرچند امید راجع به آینده است اما زمینههای امید در پیشینهها و خاطرات گذشته بنا میشود. فراموشی به انحاء گوناگون به ناامیدی منتهی میشود. وضع موجود میخواهد شما باور کنید همه چیز تغییرناپذیر، ناگزیر و سفت و سخت است. اما از سوی دیگر خاطره و رویای یک دنیای در حال تغییر و پویا در برابر آن ایستادگی میکند.» جورج اورول میگوید:کسی که مهار گذشته را در اختیار دارد حال را هم کنترل میکند. کسی که حال را کنترل میکند گذشته را هم در اختیار دارد.
ناامیدی اغلب شتابزده است؛ شکلی از ناشکیبایی و همچنین قطعیتِ پذیرفتهشده. هرگز نباید به خاطر قدرتِ ظاهراً طاقتفرسای صاحبان اسلحه و پول، مبارزه برای عدالت را کنار گذاشت. بارها و بارها ثابت شده که این قدرت ظاهری در برابر شور اخلاقی و قدرت اراده و وحدت و سازماندهی و ایثار و ابتکار و شجاعت و شکیبایی آسیبپذیر است؛ چه از سوی سیاهپوستان آلاباما و آفریقای جنوبی باشد، و چه دهقانان السالوادور و نیکاراگوئه و ویتنام، و چه کارگران و روشنفکران هلند و مجارستان و اتحاد جماهیر شوروی.
مثال: