مطلقا یک هیچ بزرگ.
گاهی گوش دادن به صدای سکوت- اهی کویین دراما شدن و ماجراهای سانتی مانتال نگاه کردن به کوه های یخی و نور آفتاب و... درکل هیچ لذتی نبردم و مثل این بود که یک فیلم یا عکس باکیفیت را تلاش کنی با کلمات ظریف و بادقت توضیح دهی. مدیوم که بسیار جذاب تر وجود دارد.
.
نویسنده کنار رودخانه ای کوچک پرسه می زده و یادداشت های هر روزه اش را می نوشته.
.
مراوده های بسیار ظریف با ملال طوری که احساس می کنید عصر یک روز تعطیل است و هیچ کاری ندارید جز گوش دادن به وزوز مگس ها،چشم دوختن به دیوار رو به رو و خیال ورزی
.
زندگی همین است. کسی همه ی داستان ها رانشینده است.
.
دیدن: به احساساتم بازمی گردم. ( فراموش کردن دیدن های واقعی) تماشای ظرافت هایی که زا یاد برده ایم در سرعت و تکنولوژی و زندگی شهری
.
اخیرا نویسنده ای به من توصی کرد ذهنم را آرام کنم و به ساقه های بریده شده ای که دسته دسته در علفزارها پیدا می شوند توجه کنم.
.
همیشه فکر می کردم اگر به اندازه ی کافی دقت کنم باد را خواهم دید: محو، سخت فهم، ته مانده ای زیبا از گریز هوا.
بعد از اختراع عمل آب مروارید که خیلی ها توانتسند بهتر بببنید: درختی را دیدم که در آن نور هست. روی علف هایی که در آن ها نور بودف ایستادم.
.
سفر اکتشافی به قطب همراه با یکی درمیان در خشکی و در کلیسا و تعبیر و تشبیه های مشابه.
.
مجبور نیستید بیرون از تاریکی بنشیند اما اگر به هرحال می خواهید ستاره ها را ببیند تاریکی ضروری ست.
.
در شمالگان چیزی به اسم فضای سه بعدی قابل تشخیص نبود. خورشید هیچ وقت غروب نمی کرد و هیچ چیز دیگری هم دیده نمی شد. فقط یخ. خط افق پیدا نبود. زمین و آب و انعکاس شان در هم فرورفته بودند.
خیال ورزی در عصر یک روز تعطیلز