و حالا او سالخورده است. سال های زیاد بر گوشه های تنش نشسته است. زمان را از سینه هایش از استخوان های کشیده ی دست هایش، از رحمی که نیست و در زباله های بیمارستان به تاریخی پرتکرار پیوسته است عبور داده است. زمان سلانه سلانه از از میان رگ هایش گذر کرده است و او سال ها را با ذره ذره ی تنش کهن کرده است. سال ها و زمان... صورتش به سمت جاذبه کشیده شده است. همه مان اینچنین به سوی زمین آن هیمشه مادرمان از بامداد ازل تا شامگاه ابد پیوند می خوریم. پوستمان خودش را می کشد به سمت جاذبه ی آن یار موافق که هنگام بیرون آمدن از رحم مادر آنجا ایستاده بود با آغوشی باز و حالا هنگانم بازگشت است و او هنوز آنجاست؛ نیروی جاذبه ی زمین با دست های گشوده...ز