با میم حرف زدم. برایم از سندروم مینی بوس گفت. ( من خوشبختم. با یک نگاه ساده ی کوچک، با یک نگاه سرسری به حضور این میم های گرم در زندگی ام. میم ها را دیروز لحظه ای در ذهنم شمردم. میم های پررنگ زندگی من. میم هایی که به مثابه ی داستان درخت گلابی گلی ترقی میم عزیزند.میم درخشان اند. میم های فراموش نشدنی زندگی من اند. میم ها..اگرشما نبودید..) میم گفت در کودکی وقتی به مهدکودک می رفته همه ی خوشبختی و غایت جهان، همه ی آنچه که نیست و می بایست باشد، همه ی انتهای هستی و شادبودگی در مینی بوسی بوده که آن ها را به مهد می برده. مینی بوس برای او تمثال یک سفر سبز بود. یک سفر رفت و برگشت به همه ی زیبایی های دنیا..مینی بوس بزرگ و  بی بدیل. مینی بوس ناتمام در ادامه ی خوشبختی...

یک روز وقتی برای همایش فلسفه می روند به دانشگاه علامه همه را سوار منی بوس می کنند. میم سوار می شود و همینطور که دارد  به قضایای تالیفی ماتقدم کانت اندیشه می کند سرش به مینی بوس می خورد. مینی بوس بزرگ. مینی بوس بی یدیل. مینی بوسی که سال های سال بود فراموشش کرده بود. مینی بوسی که غایت همه ی زیبایی های بی بازگشت جهان بود حالا سرش را زخمی کرده بود. مینی بوس تمام شده بود. مین بوس کوچک شده بود. مینی بوس بو می داد. مینی بوس تنگ بود. مینی بوس سفری در خود نداشت جز صدای دنده و کلاچ و دود نیمه پنهان اگزوز.

میم تا خود همایش گریسته بود برای مینی بوسی که به انتها رسیده بود. میم غصه ی مینی بوسش با می خورد. مینی بوسی که دیگر به هیچ کجا سفر نمی کرد. سفری که به انتها رسیده بود خیلی زودتر از اینکه او بفهمد تا حتی حواسش باشد. میم دیگر مینی بوسی نداشت. مامنی در ذهنش نمیتوانست داشته باشد بدون مینی بوس...

میم اسم این وضعیت را گذاشته سندروم مینی بوس... گفت مینی بوس های ذهنی ات را پیدا کن. مینی بوس هایی که تا اندازه ی اتوبوس در ذهنت کش آمده اند.

مینی بوس من زرد است. زرد آفتابی. به رنگ نورهایی که اینجا کمیاب است. که آفتاب پرستم من و از روزی که پایم به این جزیره رسیده است ابر بوده و باران و مه...

 مینی بوس من زرد است. قدش کوتاه است. فقیرانه است اما ظاهر قشنگی دارد. همین رنگ زردش چشم من را گرفته است. همین رنگ زردش..همین رنگ زردش... مینی بوسم را به شیوه ای عصیانگرانه می خواهم. دوباره میخواهم سرم را زخمی کنم. می خواهم با دیدن خون روی پیشانی ام جوان شوم.نوشوم. سبز شوم. سبز در مینی بوس زرد در مسیری که مه آلود است که آینده ای ندارد که جاهلانه سرخوش است. مه آلود است و زردی اتوبوسم همه ی جاده را نور و روشنایی می بخشد.

مینی بوس زردم دارد من را می کشد. کاش کمی شجاع تر بودم. کاش جهان شیوه ی دیگری هم داشت. مینی بوس زردم. دلم برایش می سوزد. هیچ جایی نمیتوانم برایش پیدا کنم.از دستانم ناتوانم بیزارم. مجبورم مینی بوس زردم را تا اطلاع ثانوی در بابِلم، در سرزمین شیشه ای و شکننده ی بابلم پارک کنم...

کاش می شد سوارش می شدم ولی... کاش... اگر شجاع تر بودم...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید