همیشه حجم بیش از اندازه قطور کتاب " اتحادیه ی ابلهان" من را می ترساند واصلا قرار نبود به این زودی ها بخوانمش.اما اولش را که خواندم.یادداشت مترجم را که نوشته بود این بهترین کتاب عمرش است و چقدر با "ایگنیشس" دوستی کرده است هنگام ترجمه کردن، به دام کتاب افتادم و شروع کردم اول از شخصیت وزندگی نویسنده ی کتاب خواندن. ویکی پدیای فارسی فقط بخش کمی از زندگی کوتاه و طولانی او را ترجمه کرده است. اما کتاب و بخش اصلی شخصیت ایگنیسش، روای اوصلی داستان به نویسنده و ماجراهایش بسیار شبیه است. پسر چاق و آکادمیکی که همه ی جهان را از نظرگاه فلسفه ی بوئتیوس می بینید ونمی تواند در هیچ کاری حتی هات داگ فروشی دوام بیاورد. لحن آیرونی وطنز رابطه ی او با مادرش واقعا بانمک ودوست داشتنی ست. او حرص شما را درمی آورد اما می توانید با او و دیوانه بازی هایش ادامه بدهید.

ناشر در نامه ای نوشته بود که جورج کندی بااستعداد و بامزه است اما نمیتواند کتاب او را چاپ کند چون چیزی برای عرضه ندارد و واژه ی انگلیسی" پوینت لس " را استفاده کرده بود. و بعد از نه سال از خودکشی اش در سن سی و یک سال کتاب چاپ می شود و برنده ی پولیتزر

.

"شیلر برای نوشتن به بوی سیب گندیده نیاز داشت. من هم نیازهای خودم را دارم."

😊 و در ادامه مارک تواین را مثال می زند تا مادرش را دست به سر کند.

.

یکی از شخصیت های بامزه وانقلابی و روشنفکری که در کتاب و در زندگی واقعی ایگنیش و جورج کندی وجود داشت دوست دختر نیویورکی وپولدارش است که علیه پدر ثروتمند طغیان کرده و در تظاهرات ها شرکت می کند. :)

.

قسمت های کتاب که به نوعی وبلاگ امروزی یا روزنوشت راوی داستان محسوب می شود عالی ست. چیزهای که مادرش آن را چرت وپرت های پسر خیکی اش می نامد. :)

"آه فورتانا الهه ی بوالهوس، شخصا به این نتیجه رسیده امکه کبمود غذا و آسایش به جای تعالی بخشیدن به روح تنها باعث ایجاد شکلی از تشویش می شود وتمام انگیزه های نیک آدم را به تلاش برای سد جوع تقلیل می دهد."

.

"بوئتیوس به تو نشان می دهد که جان کندن در نهایت بی معناست وباید هرچه پیش می آید بپذیریم."

.

به دوست دخترش گلوریا که برای نجات او و بردنش به نیویورک سر می رسد می گوید: " تمام یادداشت ها ودست خط هام اینجان. نباید بگذاریم که به دست مادرم بیفته. شاید از طریق اونا پولدار بشه. اینجوری خیلی مسخره میشه."

در زندگی واقعی وقتی جورج بعد از دعوا با مادرش به دوردست می رود و گاز ماشین را روشن می کند وخودکشی می کند، مادر یادداشت ها را برمی دارد و نه سال به دنیال ناشرها می رود و شاید پولدار می شود.

.

ایگنسش، برای من مثل جویی در فرندز است.نوعی که دلتنگش می شوم. دلتنگی به آدم هایی که نیستند و هستند.

دیدگاه‌ها  

# نجمه 1397-04-03 00:43
چه جالب امروز داشتیم در مورد شخصیت این کتاب با دوستم حرف می‌زدیم و می‌گفت که چقدر شبیه خودش است.
ما دو تا دوستیم که من هولدون (ناظوردشت) هستم و اون ایگنسش (اتحادیه ابلهان)
سالهاست قرار ما همینه.
هر بار کلی چیزای جالب از کتاب و شخصیت ها داریم که باهاشون بخندیم. خوب این چیزا رو نمیشه توضیح داد باس زندگی کرده باشی باهاش، بعضی کتابا یا فیلما فقط واسه اینن.
اگه از اون زیست جهان چیزی ندونی، مهم نیست چقدر بارت باشه یا باسواد باشی یا چی، چیزی در نهایت سر در نمیاری.
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن
# راضی 1397-04-03 02:03
وااای چقدر باید دوستت بامزه باشه. یه کم بیشتز ازش بگو و واقعا خوش به حالت. این خیلی موهیت بزرگیه. گاهی فقط باید بلد باشی بگی آ.
به همین سادگی. فقط آدمش باید پیدا بشه.. مثلا من داشتم فکرمی کردم به یکی از عشق های قدیمی م اگه این استیکرو بفرستم حتما با علامت سوال او به معنای نفهمیدن مواجه می شم. به همین سادگی. دقیقا این زیست جهان رو درک می کنم. یعنی تو هولدنی پس؟ :)
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید