" ابنای بشر به هیچ چیز به اندازه ی ناراضی بودن علاقمند نیست. دلایل ناراضی بودن بسیارند. ضعف و سستی بدن ها، ناپایداری عشقی، تزویر و ریا در زندگی اجتماعی، بی اعتباری دوستی ها و تاثیر مرگ بار عادت ها."
.
" اگر فاجعه رخ ندهد هیچ یک از کارهای فوق را انجام نمی دهیم. چون بار دیگر خود را در مسیر زندگی سابق مان می یابیم و این نارضایتی های ما بیشتر ناشی از نحوه ی حاصی از رندگی است و نه ناگواری ذاتی از تجربه ی بشری."
.
 از زندگی جسمانی سخت مارسل پروست و بیماری ها و لایف استایلی که در تختش از صبح تا شب زندگی می کرد گفته است. او هرگز به هیچ یک از حرفه های مورد علاقه ی خانواده های بورژوا تمایلی نداشت. ادبیات تنها دغدغه ی او بود.
 
" موضوع اصلی رمان قابل تعمیم به همگان است. اینکه چگونه از اتلاف وقت جلوگیری کینم و از زندگی بهره ی بیشتری ببریم."
.
" نمی توان رمانی را خواند و در قهرمان زن ان رگه هایی از زن را که دوست داریم نیافت."
.
پروست هم در نوشتن و هم در عادت موزه رفتن به ارتباط میان خودمان و اثر هنری معتقد است و آن را "پدیده ی مارکی دولو" می خواند. فواید این پدیده در داستان ها و ادبیات:
1. احساس راحتی کردن در همه جا- یافتن شخصیت های مشابه و آشنا در رمان ها و داستان های گوناگون
2. مداوای تنهایی
3. قدرت انگشت گذاشتن بر قابلیت ها و تمرکز بر جزییات و دیدن ماجرا از زاویه ای دیگر
.
یکی از مشکلات رمان " در جست و جوی زمان از دست رفته" مطول بودن ای.
به قول روبر برادر پروست" مردم یا باید سخت بیمار باشند و یا پایشان شکسته باشد تا فرصت خواندن در جست و جوی زمان از دست رفته را داشته باشند."
.
یکی از ناشرها برایش نوشته بود.
" دوست عزیزم ممکن است من کمی کندذهن باشم ولی متوجه نمی شوم به چه دلیل نویسنده باید سی صفحه را سیاه کند تا ماجرای غلت زدنش از اینور تخت به آن ور را شرح بدهد.
.
یکی از جملات به تنهایی چهل و چهار خط است.
.
رمان پروست درباره ی غیرقابل بازگشت بودن زمان از دست رفته و معصومیت و تجربه است.
.
چگونه با موفقیت رنج ببریم؟
"پروست فرضیه ی سن بوو را رد می کند و معتقد است کتاب ها مهم هستند نه زندگی ها. ممکن است بالزاک بی نزاکت بوده باشد، استاندال قابل معاشرت نبوده باشد و بودلر وسواسی بوده باشد اما چرا باید این نکات بر برداشت ما از آثارشان تاثیر بگذارد که فاقد تمام نقاط ضعفی ست که پدیداورندگانش دارا بودند."
.
مسایل زندگی پروست
- مادری یهودی که به پسرش بسیار وابسته بود. " مادرم فقط می خواست زنده باشد که در غیابش مندر وضعیتی تشویش آمیز به سر نبرم."
- همجنس خواه بودن که در ان زمان تابوی بسیار بزرگی بود. مثل سقراط و مونتنی
- مشکل قرار ملاقات با دخترها و به تبع آن ناامید رمانتیک
- درک نکردن دوستان
- مشکل شدید بیماری آسم که صبح ها بیشتر بر او عارض می شد و او می بایست زندگی شبانه داشته باشد و بیرون رفتن از خانه برای او محال بود. ( فکر کن بدون اینترنت و تلگرام و ایستاگرام و بدون همه چیز...)
-پوست حساس. بدغذایی. سرماخوردگی های مدام
- موش ها
-حساسیت نسبت به ارتفاع
- زندانی کردن تمام وقت خود در اتاقی با پرده های بسته به دلیل آب و هوا و گرد و خاک ها
برادرش روبرو
- در بچگی کامیون از رویش عبور کرده و در جوانی وقتی به جبهه رفته بود ترکش های خمپاره می خورد و چند سال بعد تصادف ماشین... اما پس از هر اتفاق سلامت به زندگی بازمی گشته. قهرمان بازی تنیس و مهارت در جراحی و موفقیت مالی و پدر دختری زیبا و...
مارسل- قافد هرگونه قدرت بدنی. تا اواخر عمر از هیچ گونه احترامی برخوردار نشد. هیچ درامدی نداشت. فرزندی نداشت و اواخر عمر که از احترامی برخوردار شد بیماریش چنان اوج گرفت که نمی توانست از ان لذتی ببرد.
.
" افکاری که بدون رنج حاصل شده اند فاقد منبع مهم انگیزه هستند." " با وجود این اغلب قریب به اوقات رنج کشیدن در ما به اندیشه و تفکر تبدیل نمی شود و ما را درمسیر کشنده ی نیاموختن سوق می دهد که نه تنها در معرض توهم های بیشتری قرار می گیریم ، بلکه کمتر هم به تفکر می پردازیم. زمان پروست پر است از رجبران بد و افراد مفلوک"
بمیاری های مختلف این افراد که خیلی هایشان فرهیخته هستند و ناراحتی هایی چون دعوت نشدن در مهیمانی ها و نگرانی پیمودن نردبان ترقیف دعوت کردن اشخاص صاحب نام و مقام برای شام.
.
پروست هیچ یک از آثار دیکنز و داستایوسفکی و بازول را نخوانده بود.
.
چگونه احساسات خود را بیان کنیم؟
مثال های خوب و شرح دقیق استفاده از کلمات برای بیان حق مطلب
" آن سال های نحس... آن شهر کبیر و...
این جمله ها همه چیزبودند به جز ظریف. در واقع کاریکاتوری بودند از ظرافت. جملاتی که زمانی به قلم نویسنده ای کلاسیک و در متون کهن جذابیت داشته اند اما وقتی سال ها بعد نویسنده ای بخواهد به دانش ادبی اش تفاخر کند و ان ها را بدزد فقط متظاهرانه و تزیینی می نماید."
.
" بنابراین چنانچه صحبت کردن کلیشه ای مشکل افزاست، علت اش هم این است که جهان دارای عرصه ی وسیع تری از بارش باران، تابش مهتاب و عواطف نهان است که به مراتب وسیع تر از جملات و صفات قالبی ست که به ما القا می شود."
" مثل نقاشی کلود مونه از برداشت از یک طلوع"
.
پگونه دوست خوبی باشیم؟
پروست دوستان زیادی داشت و با همه یکدل بود.
- دست و دلباز بود.
- تیپ زیاد می داد.
- فقط درباره ی خودش صحبت نمی کرد.
- کنجکاو بود.
- فراموش نمی کرد چه چیزی اهمیت دارد.
- فروتن بود.
- سخنران فوق العاده ای بود.
- در خانه اش هرگز حوصله ی آدم سر نمی رفت.
- اما در نهایت دوستی دورغی نیست که بپذیریم به طور علاج ناپذیری تنها هستیم.
.
" در یک میهمانی پروست و جویس کنار هم قرار می گیرند و بدون حرف تا پایان مهمانی. جویس از او می پرسد که اولیس را خوانده. پروست پاسخ می دهد نه. در تاکسی هم با هم بودند و بدون حرف. همین."
.
" یک کتاب حاصل خویشتن دیگری ست. خویشتنی غیر از آنچه در عادت ها، اجتماع و رفتارمان نشان می دهیم."
.
" من کارهای روشنفکرانه ام را در ذهنم انجام می دهم و زمانی که با دیگران وقت می گذرانم برایم فرقی ندارد که هوشنمد باشند یا نه. همان اندازه که مهربان و صمیمی باشند برایم کافی ست."
.
" با کتاب هیچ نیازی به خوشرویی دروغین وجود ندارد و اگر شبی را با این دوستان به سر ببریم، علت اش این سات که از صمیم قلب خواسته ایم."
در حالیکه در زندگی روزمره اغلب مجبوریم با افرادی شام بخوریم که می ترسیم اگر دعوت شان را رد کنیم آینده ی دوستی باارزشی را از دست بدهیم. شامی مرورانه که به علت حساسیت و زودرنجی ناخواتسه ی دوست مان به ما تحمیل شده است. با کتاب ها بیشتر می توانیم روراست باشیم.
.
" فقط در شرایطی به مولیر می خندیم که احساس کنیم خنده دار است و وقتی حوصله مان سر رفت، وحشتی نداریم کسالت مان را نشان دهیم. تو گویی نه نابغه است و نه شخصیتی مشهور."
.
" تمسخرکنندگان دوستی می توانند بهترین دوستان دنیا باشند." شاید بدین سبب که این تمسخرکنندگان توقعات واقع گرایانه تری از دوستی دارند.
.
 
چگونه چشمان خود را باز کنیم؟
 
 
پروست در جست و جوی زمان از دست رفته، راویِ جوانی دارد که بعد از خوردن نهارش با انزجاربه اطرافش نگاه می کند و از تصویر نهار نیمه خورده و کتلت بی مزه و رومیزی ای که گوشه اش تا خورده و مادری که در انتهای اتاق نشیمن مشغول بافتنی ست...حالش به هم می خورد. ابتذال این لحظه با سلایق مرد جوان که آرزوی دیدن هلند و ایتالیا را دارد در تضاد است. راویِ پروست مثل خودّ پروست در اطراف فرانسه زندگی می کند.
پروستّ دست او را می گیرد و به موزه ی لوور می برد اما او را به سالن نقاشی های باشکوه و بزرگانی چون کلودو و ورونر نمی برد. او را به سمت تابلوهای ساده ی شاردن می کشاند. تصویر ساده و عادی آدم ها و طبیعت بی جان و گلوله ی نخ و جعبه ی خیاطی و ...
.
راوی چرا باید از دیدن نقاشی های ساده ی شاردن خوشحال باشد؟
چون شاردن به او فضایی را نشان داده بود که در آن زندگی می کرد و می توانست با هزینه ای اندک دارای بسیاری از جذابیت هایی باشد که او پیشتر فقط با قصرها و زندگانی اشرافی همسان می دانست. بنابراین از این به بعد به آن شدت دردناک از عرصه ی زیبایی شناختیِ اطرافش رنج نمی برد.
شاردن با لحظه های معمولی طبیعت، دوباره چشم او را به جهان اطرافش باز کرده بود. همه چیز حتی یک لیموی ساده زیبا بود. شاردن با زبان بی زبانی می گفت: فقط به شکوه و جلال رم و زیبایی های ونیز و حالت غرورآمیز شارل اولِ سوار بر اسب اکتفا نکنید بلکه به کاسه ی روی میز، ماهی روی میزِ آشپزخانه و لایه های خشک گرده ی نان هم توجه داشته باشید.
یک شخصیت دیگر هم در این رمان وجود دارد که در یک عصر زمستانیِ مغموم از سرماخوردگی رنج می برد و روزهایش کسالت بار است تا اینکه مادرش به او یک فنجان چای با لیمو ترش می دهد.
او می نویسد" به محض آن که آن مایع گرم را نوشیدم لذتی عمیق، حس های من را درنوردیده بود و ناملایمات زندگی برایم بی اثر شد. فجایعش تعدیل و کوتاهی اش توهم آمیز شد.

این مکاشفه ی باشکوه برای یکی با رفتن به موزه و برای دیگر با چای رخ داد.
.
تفاوت در این بود که این مکاشفه ی باشکوه برای یکی با رفتن به موزه ی لوور رخ می دهد و برای دیگری با خوردن شیرینی."
.
" این زندگی نیست که عادی ست بلکه تصویری که از آن در حافظه داشته ایم عادی ست."
.
" جزییاتی که توجیه کننده ی کیک مادلن به عنوان برانگیزاننده ی ان لحظه ی تحسین برانگیز است و نه فقط به یادآورنده ی آن."
.
نتیجه ی اخلاقی اینکه ما نباید گرده ی نان روی میز را از درک زیبایی مان حذف کنیم.
.
" حضور چیزهای ملموس در اطرافمان لزوما شرایط مناسب را برای توجه کردن به آنها فراهم نمی کند. در حقیقت چه بسا حضور چیزهای ملموس عامل اصلی این بی توجهی و ندیدن باشد. زیرا احساس می کنیم با برقرار کردن ارتباط بصری وظیفه مان را انجام داده ایم."
.
چگونه کتاب ها را زمین بگذاریم؟؟
 
آشنا شدن پروست با جهان راسکین و کتاب هایش 
" ناگهان جهان پیش چشمانم ارزشی بی انتها یافت زیرا پیش چشم های راسکین چنین بود."
.
این مظهر کاری ست که راسکین برای پروست انجام داده بود و نماد ان چیزی ست که هر کتاب برای خواننده اش می تواند انجام دهد. به عبارت دیگر به زندگی بازگرداندن چیزی که بر اثر بی توجهی و عادت روزمره مرده است. زنده کردن جنبه های باارزش لیکن فراموش شده ی زندگی.
 
محدودیت های کتاب خواندن
- بعد محدود کننده ی خواندن و پژوهندگی
- اینکه نویسنده را با عقل کل اشتباه بگیریم.
- اینکه پس از خواندن یک کتاب خوب قادر به نویسندگی نخواهیم بود.
اتفاقی که برای ویرجینا وولف پس از خواندن پروست افتاده بود و تا مدت ها به نوشته های خودش فحش می داد.
 
-اینکه وسوسه نشویم تا به شهر ایلیر کومبری برویم که صاحب مغازه کیک فروشی مادلن که پروست دوست داشت و کتاب را نخوانده یک پاکت هشت تایی را به بیست فرانک بفروشد و توریست ها به منزل عمه امیو روانه شوند. خانه ای که امکان نداشت توجه کسی را جلب کند.
" نکته ای کاملا پروستی وجود دارد که جذابیت یک شهر به روش نگاه کردن آن بستگی دارد."
 
.

دیدگاه‌ها  

# نون 1396-09-13 13:23
عالی بود که... می خونمش حتما...
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن
# راضی 1396-09-14 03:52
من راستش چون هرگز در خودم نمی بینم کل جلدهاش رو بخونم دیگه این خلاصه شده ی ددوباتن رو خوندم که راحت شم :-)
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید