دوست یعنی از خودت بیرون بروی. بنشینی در مرزی میان خودت و دیگری. دوست وازه ی آسانی نیست.
تا قبل از این ها معیارهای سختی داشتم برای دوست یا شاید هم نه معیاری نیود. محیط و شرایطی بود که دوست پرور بود و من ان ها را به مثابه ی پرچم زعفران گلچین می کردم.
اما بعد از مهاجرت باید معیار پیدا می کردم. باید دوباره به خودم رجوع می کردم. خودی که معیارهایش را وقتی می دیدم از این همه سختی و محدودیت شگفت زده می شدم.
اما نمی دانم چطور پیش رفت که دوست های کم اما زیادی پیدا کردم. دیروز داشتم به او فکر می کردم که شاید در ایران هرگز در موقعیت هایی برای دیدن و آشنایی با هم قرار نمی گرفتیم. اما او را اینجا میان رنگ و نور و نقاشی های ون گوگ و کتاب های کریستن بوبن و ان شخصیت فانتزی طرح و نقش هایش پیدا کردم.
هر دوستی که به گسترش مرزها کمکی نکند، حجم گوشتیِ موقتی ست برای پر کردن فضا و زمان...
.
دیدگاهها
یک سری آدمها هستند که باید تو یک شرایط خاص باهاشون قرار بگیری تا پیوند دوستی برقرار شده.
حتی اگر از اولش هم برای هم ساخته شده باشید ولی تا اون زمان و مکان درست نباشه.اب در هاون کوبیدنه ...
خوشحالم که دوست مورد نظرت رو یافتی
خیلی ارزشمند
زمانی اطرافم پر از دوست بود و سعی می کردم جداشون کنم از خودم. الآن هم با اینکه به داشتنش نیاز دارم به کسی که بتونم به خاطرش از مرزهای خودم بیرون برم اما باز خیلی محتاطم. نمیدونم کار درستی میکنم یا نه