مقاله ی بی سوادی، جان مایه ی سه گانه ی آگوتا کریستف است. 

.

"دخترک هیچ کاری نمی کند. همیشه ی خدا چیز می خواند. هیچ کار دیگری بلد نیست. این بی خاصیت ترین کار ممکن است."

.

.

زبان مادری و زبان های دشمن.

.

"ابتدا فقط یک زبان وجود داشت. اشیا،چیزها، رنگ ها و رویاها همه به این زبان بودند. نمی توانستم تصور کنم زبان دیگری هم وجود دارد و موجودی بشری بتواند کلمه ای به زبان بیاورد که من آن را نفهمم."

.

.

این زبان دارد زبان مادری ام را می کشد.

.

.

اگر کشورم را ترک نمی گردم زندگی ام چطور می شد؟ فکر می کنم سخت تر و فقیرانه تر می شد اما با تنهایی و درد کمتر. شاید هم شاد

.

.

همینجاست که برهوت آغاز می شود. برهوت اجتماعی، برهوت فرهنگی. جای هیجان روزهای انقلاب و فرار را سکوت می گیرد. حسرت روزهایی که حس می کردیم در چیزی مهم و شاید تاریخی سهیم هستیم. 

.

.

اگر غمگینم بیشتر به خاطر امینت زیادی فعلی ام است. منتظر چیز دیگری نمی مانم جز یکشنبه ها که بخوابم و کشورم را کمی بیشتر در خواب ببینم.

.

.

ما با نوشتن برای ادامه و لجوجانه نویسنده می شویم. بی آنکه هرگز ایمان مان را به چیزی که می نویسیم از دست بدهیم.

.

.

در خانه ام خواهم بود. تنها و پیر و خوشبخت.

.

.

داستان های کوتاه که بعضی هایشان را خیلی دوست داشتم.

داستان فرقی نمی کند. 

.

"خبر خاصی نیست. یک مان را شستیم. مبل قسطی . که گاه برف می بارد."

.

.

برای او خوشبختی در چیز کمی خلاصه می شد. گشتن در خیابان ها. راه رفتن در خیابان ها، نشستن موقع خستگی.

.

.

حالا فکر می کنم چیزی نیست که منتظرش بمانم. پس در اتاقم مس مانم. نشسته روی صندلی و هیچ کاری نمی کنم. 

فکر می کنم آن بیرون یک زندگی هست انا در آن زندگی هیچ اتفاقی نمی افتد. هیچ اتفاقی برای من. برای دیگران شاید اتفاقی می افتد. امکانش هست. دیگر علاقه ای به این موضوع ندارم.

.

.

دوست دارم رمان چهارم او را ، دیروز را بخوانم.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید