گرم،ساده و بی آلایش و بسیار دوست داشتنی. رابطه ی پدر و پسر و رویا و خواب دیدن  و فضای سوریال و نحوه ی روایت کامووار- بسیار شبیه به بیگانه ی کامو- اما ایرانیزه شده اش.
.
":پدرم دوست داشت صبح زود،آفتاب نزده توی رودخانه آبنتی کند. این کار او را سرحال می کرد."
.
"دلم می خواست برگردم تهران. نه اینکه اصفهان را دوست نداشته باشم. اصفهان را بیشتر از تهران. اما اصفهان آزارم می داد. تهران کاری به کارم نداشت. نه من به او کار داشتم و نه او به من. اما اصفهان هرجا که پا می گذاشتم چیزی بود. چیزی داشت."
.
"بعد از پل خواجو، آب زاینده رود کم می شود و عمق آب بیشتر. آنجا منظره ی عجیبی به چشم می خورد. یک قایق موتوری کنار آب لنگر انداخته."
.
"زاینده رود،زنده بود. زاینده بود."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید